به گشتن. شفا یافتن. ابتلال. استبلال تبلل. بلول. ابلال. نیکو شدن. ملتئم گشتن. خوب شدن: باد بر سر حارث دمید و آن جراحت وزخم هم در وقت به شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). اگر به شوم گر نهم سر بمرگ که مرگ اندر آید بپولادترگ. فردوسی. دردیست آرزو که به پرهیز به شود پرهیز خلق را سوی دانا بهین دواست. ناصرخسرو. مرا به شد آن زخم و برجانت بیم ترا به نخواهد شد الا بسیم. سعدی. رنجور عشق به نشود جز ببوی یار ور رفتنیست جان ندهد جز بنام دوست. سعدی. فکر بهبود خود ایدل ز دری دیگر کن درد عاشق نشود به ز مداوای حکیم. حافظ. ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید بسامان غم مخور. حافظ
به گشتن. شفا یافتن. ابتلال. استبلال تبلل. بلول. ابلال. نیکو شدن. ملتئم گشتن. خوب شدن: باد بر سر حارث دمید و آن جراحت وزخم هم در وقت به شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). اگر به شوم گر نهم سر بمرگ که مرگ اندر آید بپولادترگ. فردوسی. دردیست آرزو که به پرهیز به شود پرهیز خلق را سوی دانا بهین دواست. ناصرخسرو. مرا به شد آن زخم و برجانت بیم ترا به نخواهد شد الا بسیم. سعدی. رنجور عشق به نشود جز ببوی یار ور رفتنیست جان ندهد جز بنام دوست. سعدی. فکر بهبود خود ایدل ز دری دیگر کن درد عاشق نشود به ز مداوای حکیم. حافظ. ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید بسامان غم مخور. حافظ
دل زده شدن. متنفر گشتن. بیزار شدن: از همه مردم زده شده بود. (فرهنگ فارسی معین). زده شدن از چیزی، دیگر بار بدو رغبت نکردن، غارت شدن. مورد دزدی قرار گرفتن کاروان وخانه و جز آن. به سرقت رفتن مال و کالا: هرچه پرسیدند او را همه این بود جواب کاروانی زده شد کار گروهی سره شد. لبیبی. ، حلاجی شدن پنبه و پشم و جز آن: انتداف، زده شدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی) ، کوفته شدن. مضروب شدن. (ناظم الاطباء) : مرا گفت این کار بپیچید و دراز کشید چنین که می بینی، و خصمان زده شده، چنین شوخ بازآمدند و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593)
دل زده شدن. متنفر گشتن. بیزار شدن: از همه مردم زده شده بود. (فرهنگ فارسی معین). زده شدن از چیزی، دیگر بار بدو رغبت نکردن، غارت شدن. مورد دزدی قرار گرفتن کاروان وخانه و جز آن. به سرقت رفتن مال و کالا: هرچه پرسیدند او را همه این بود جواب کاروانی زده شد کار گروهی سره شد. لبیبی. ، حلاجی شدن پنبه و پشم و جز آن: انتداف، زده شدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی) ، کوفته شدن. مضروب شدن. (ناظم الاطباء) : مرا گفت این کار بپیچید و دراز کشید چنین که می بینی، و خصمان زده شده، چنین شوخ بازآمدند و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593)
مطیع شدن. رام شدن. اسیر شدن. گرفتار شدن: چو کاووس بگرفت گاه پدر مر اورا جهان بنده شد سربسر. فردوسی. هر که او بیدار گردد بندۀ ایشان شود زآن که چون مولای ایشان گشت خود مولی ̍ شود. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 133). ارجو که باز بنده شود پیشم آن بی وفا زمانۀ پیشینم. ناصرخسرو. زیبد اگر طلب کند عزت ملک مصر دل آنکه هزار یوسفش بندۀ جاه و مال شد. سعدی
مطیع شدن. رام شدن. اسیر شدن. گرفتار شدن: چو کاووس بگرفت گاه پدر مر اورا جهان بنده شد سربسر. فردوسی. هر که او بیدار گردد بندۀ ایشان شود زآن که چون مولای ایشان گشت خود مولی ̍ شود. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 133). ارجو که باز بنده شود پیشم آن بی وفا زمانۀ پیشینم. ناصرخسرو. زیبد اگر طلب کند عزت ملک مصر دل آنکه هزار یوسفش بندۀ جاه و مال شد. سعدی